من غلام پسر تشنه لب زهرایم
وقف ارباب نمودم همه ی اعضایم
نام من را توی هیئت ملک گریه نوشت
پر شد از اشک عزایش سبد کالایم
*********
مرغ است و تخم مرغ، روغن رویش
در این طرفش برنج با آن بویش
صفهای زمان جنگ در اول صف
صدها سبد قشنگ کالا تویش
گفتی که گدایی است، یارانه بد است
یارانه که صف نداشت در هر سویش
رفتی که کنی درست آن ابرو را
هم گند زدی به چشم و هم ابرویش
**********
چون دار و ندار هسته ای را دادند
جاش سبدی ز کالا به ما دادند
آن «حق مسلم» که به جایی نرسید
این حق سکوت است که حالا دادند
در دلم نیست از این پس هوس صهبایی
ساقیا بهر من آور سبد کالایی!
اولویت به خدا با من شیدا باشد
«در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی»
کیست مفلستر از این شاعر مسکین که منم؟
«خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی»
بی تعلل سبدم را بده و شادم کن
بهخدا گر ندهی کِش بروم از جایی!
داخل خمره، برنجام ده و در جام، پنیر!
روغنم را پس ازآن، در قدحی- مینایی!
ای به قربان تو و مرحمت والایت
کس ندیدهست چنین مرحمت والایی
گیرم اندر صف کالا و هجوم مردم
بشکند از منِ محنتزده، دستی- پایی!
دست و پایم به فدای سبد کالایت
سر من هم شکند، نیست مرا پروایی
دست و پا و سر من گر برود باکی نیست
باز صد شکر که باقیست دگر اعضایی
توی صف یکسره هل دادم و هل دادندم
نیست این جز کنش و واکنش زیبایی!
یک نفر از تهِ صف تا سرِ صف برد هجوم
مات ماندم که عجب حملۀ برق آسایی!
دیگری گفت:کجا؟گفت:شما را سنهنه!
ناگهان گشت بهپا داخل صف، دعوایی
از سر و کلّۀ هم خلق چو بالا رفتند
پیری افتاد به زیر قدمِ بُرنایی!
آن کرامت که از آن دم زدهای جز این نیست
نیست در لطف تو یک ذرّه اگر-امّایی!
نازم این لطفِ کریمانه و شاهانۀ تو
کان بیرزد به چنین محنت جانفرسایی!
شکر گویم که خدا کرد دعایم را گوش
چون طلب کردم از او دولت روشنرایی
«این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت»
بر در میکده با هلهله یک بابایی(!):
عقل و تدبیر گر این است که ساقی دارد
«وای اگر از پس امروز بوَد فردایی»!
بس کن ای شاعر ناپخته که شعرت همه بود
شوخی بیمزهای ،صحبت بیمعنایی!
سبد کالا سوزین منده ائشیتدیم بو گئجه
قلبیدن خوشحال اولوب شیققیری ووردیم بو گئجه
آللاها شکر ائله دیم دولت تدبیره دعا
چون بیزی یاد ائلئییبدی بو گئجه محض خدا
دئدیم آرواد بو کلید ساز ائله بیل دوز کیشیدی
هر چتین مشکلی آسان ائله مک اوز ایشیدی
باغلا اُممید اونا شاید آچاجاق کور دوگونی
بئله احسان ائلئییر مللته یاغنان دوگونی
منده کی کاریگرَم آیلیقیمین آرتیمی یوخ
بو سبد کالا سینین بیز لره وار ارزشی چوخ
دوردی آرواد یئریمی سالدی یاتام صبح آییلا
تا سبد کالاسینین شهریده بمبی آچیلا
یوخوما گلدی تویوغ گوردوم اونی بیر تاوادا
آمما بیلمم نه اولوب اوشدی قانادسیز هاوادا
سحر اولدی خانیما عرض ائله دیم واقعه نی
گئجه مطبخده منی مبهوت ائدن فاجعه نی
ائشیدیب گولدی خانیم سویله دی زنبیل جیریلیب
او امید رشته سینین قیطانی بیر بیر قیریلیب
سبد کالا یئتیشدی دولوسی وارریلارا
بو شیدا سن کیمی بیچاره کاسیب یا بئکارا
کاریمند آلدی یئدی کاریگره چاتمادی پول
بئناوا دشمنه خاطر بو ایشی ائتدی قبول
وارریلار قالماسون آج یوخسولا آللاهدی کریم
قوی یئسین بلکه سسی چیخمییا بنگاه چی کریم
منده تدبیر و امیدیله دوزوم صبر ائلئییم
زاهدین چوخدی سوزی سینه ده امما دئمئییم
زاهد فخرآبادی
کلاهی از نمد میخواهم از تو
نود دارم که صد میخواهم از تو
ولی نه ، بی عدد میخواهم ازتو
منی که تا ابد میخواهم از تو
سبد در دست میآیم به خنده
فقط لطفی کن و بی صف به من ده
ایمان کریمی
بس شنیدم وصف کالاو سبد روغن و مرغی که باشد شش عدد
عزم کردم تا بگیرم سهم خود با امید بی حساب و مرز وحد
بعد روزی دوره گردی دور شعر با مصیبت گشتم آنجا رابلد
دیدم آنجا بیشماری مرد وزن مثل لشکر در هجوم و در عدد
پیش دکانی همه چسبیده اند مثل نوزادی که شیرش می مکد
آخر صف جای من شد ناگزیر چشم من از طول آن شد دررمد 1
ایستادم در میان لشکر ایلخان با توکل بر خداوند صمد
نوش جان کردم زهر کس ضربه ای کله وچک مشت وکف گرگی لگد
دنده هایم خرد گشت ازهر فشار مثل میت که بماند در لحد
از کفم رفت اختیار پیش وپس جا بجا شد کلیه هایم با کبد
شکم آنجاشد یقین تا دیدم این از لباسم قطره هایی می چکد
دیدم آنجا ناتراشی بی جهت چون خروسی کول بنده می جهد
فحش های آبدار و چرب وچیل شد نصیب خاندانم تا ابد
بیخ گوشم خانمی در جر وبحث با همه کس مثل عادل در نود
پالتوی هم بسته راه هر نفس گیس زن در گردنم همچو مسد 2
موج جمعیت به بیرون پرت کرد لطف یزدان گشت بنده را مدد
من خلاصه رفتم آنجا چون چنار بازگشتم له لورده چون نمد
1. چشم درد
2 . ریسمانی بافته شده از لیف خرما است
یعقوب علی عبدی
این مرغ و برنج و روغن و تخم و پنیر خواهند که به صف شوی و گیری چو فقیر !
با منّت و خواری بدهند حق ِ خودت ! بنشین و سَرت را بگذار و تو بمیر !!!
با این سبدی که باب کردی ای شیخ خلقی تو به التهاب کردی ای شیخ !
از کار ، مرا به زور کشاندی در صف با "روغن" خود ،کباب کردی ای شیخ !!!
در این سبدی که قیمتش هشتادَست در راهِ گرفتنش، دو کس جان دادَست !
فرق تو و "محمود" ،چه باشد ای شیخ ؟! اینگونه رَوی، امید ما بر بادَست !!
با این سبدِ کذائی و چند کالا روحیه ی خسته ،کی توان برد بالا ؟!
تدبیر تو ، آخرش "گداپرور" شد ! دیگر تو مخوان به گوش ما، هی لالا !!!
دانی چه بود این دو سه تا مرغ و پنیر ؟ کز بهرِ وصولِ آن ز جان گردی سیر !
یعنی که تو بَرده ای و دولت چو امیر از جیبِ خودت بگیر و منّت بپذیر !!!
با یــک سبـد پـــر به عیــادتـــم بیا! با ذکر "سبد سبد" به یادتم بیا!
اکنون که مریض تو شدم یـادم کن با یـــک سبـد پـــر به عیادتم بیا!
دوس عزیز خوش قدو بالا
تعلق پید گرد ، سبد کالا؟
مشمول ای طرحه هیدن؟
و ستاره ۷۹۹ پیام کل کیدن
نیزانم وضع و احوالت چیونه ؟
دن وه پید ، وه ای برنجو ریونه؟
نیزانم جور مه ،له شادی غرقی!
هم پنیر بگری ، هم مامر برقی!
دو گله پنیر ورد چن دان خا
به فتنه ترگ ده ایران آو نا
خرگ ده سر بیکار و لایه
نه برنج دینه نه ریون مایه
وبختم براحالم خاص نیه !
قصه ی روحانی هیچی راس نیه !
سبدکالاشاملم نوی !
نه برنج گرم نه پنیر نه خا!
روحانی دامه دس ایمام رضا !
مردم برن دنه ی خویانی!
دین گشتمان ومل روحانی
خیام اگر که بیقراری خوش باش
افسرده وبیچاره و زاری خوش باش
چون سهم تو از این همه کالا هیچست
خیام اگر سبد نداری خوش باش
گویند کلید و حلقه ی در باشد
سهم همه از سبد برابر باشد
یارانه بگیر و فکر کالات مباش
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
از خوردن این سبد کسی سیر نشد
کالا که به سمت ما سرازیر نشد
اکنون نگرانی ندهد سهم تو را؟
تعجیل مکن هم بدهد دیر نشد
بر هم زده خواب راحت شبهایم
دلواپس نانِ سفره ی فردایم
گفتی اس ام اس بزن ،زدم گفتی که
داراتر از این یک سبد کالایم
**********************
کالا و سبد به ما تعلق نگرفت
نه روغن و نه مرغ و نه فندق نگرفت
صد وعده به ما داد چو خوبان و یکی
بر سفره ی ما رنگ تحقق نگرفت
******************
گفتم که چو آمدی شفا آوردی
موسای زمانی و عصا آوردی
کالا و سبد تمام ارزانی تو
تو رای خودت به لطف ما آوردی
********************
گفتی تو نیامدی که فریاد کنی
چون” بنده خدا “ افاده بنیاد کنی
چون سیبِ زمینی اش سبد آوردی
تا سفره ی ما ز فقر آزاد کنی
**********************
تدبیر و امید اگر زخود ساخته ای
بر ملت خوش بین خود انداخته ای
چون” بنده خدا “به ریش ما خنده مکن
تو ملت خود هنوز نشناخته ای
*********************
تصویر تو را به دل زدم می دانی؟
تا کم شود اندوه و غمم می دانی؟
حالا به سبد رام نگردد دل من
ای منتخب رای خودم می دانی؟
*********************
حالا که برای بچه ام بابایم
در چشم زنم عزیزم و آقایم
از بخت بد همسر و فرزند ببین
هی چشم به راه سبد کالایم!
*********************
هر روز نمک به زخم مردم نزنید
هی داس به ساقه های گندم نزنید
کالا و سبد گره ز کس وا نکند
چون” بنده خدا” چنین توهُم نزنید
********************
تا پرچم تدبیر شما بر پا شد
گفتم که به کامم همه ی دنیا شد
دنیا که نشد به کام من هیچ ،ببین
دلواپسی ام یک سبد کالا شد
* بنده خدا: معلومه دیگه منظور کیه!
راهی شدیم سوی هدف در صف سبد،
یک صف دو صف هزار و سه صف، در صف سبد
شکر خدا که عصر گدا پروری گذشت،
شد دوره غرور و شرف در صف سبد،
خرم شده ست و سبز سراپای مملکت،
از بس که سبز گشته علف در صف سبد
تقسیم می کنند هم اکنون سبد سبد:
تدبیر، امید، شور، شعف در صف سبد
یک شانه تخم مرغ هم آذوقه می دهند
شد عمرمان اگرچه تلف در صف سبد